سه‌شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷ - ۰۵:۰۹
۰ نفر

تهمینه حدادی: تابستان‌های این سال‌ها، با تابستان‌های قدیم‌ها خیلی فرق دارد. قدیم‌ها تابستان مزه هفت‌سنگ و کاهو سکنجبین می‌داد؛ حالا تابستان مزه کامپیوتر و دستگاه‌های عجیب‌وغریب می‌دهد.

تابستان شده است یک اتاق و یک جعبه کوچک که ما را می‌برد به یک دنیای بزرگ. تابستان که می‌شود وقت آن است که به کارهای عقب‌مانده برسیم. این سال‌ها، بازی‌های تابستانی بعضی ها به جای هفت‌سنگ، شده چت‌کردن و وبلاگ‌نویسی. تابستان‌های این سال‌ها، با تابستان‌های قدیم برای بعضی ها خیلی فرق دارند!

   (1) آن کسی که نشست پشت میز، من بودم. آن کسی که دکمه‌ها را فشار داد، آن کسی که کلیک کرد، آن کسی که اسم وبلاگش را گذاشت «خبرهای داغ داغ»، آن کسی که مدام عکس بازیگرها را گذاشت و برداشت و درباره آنها نوشت و آدم‌ها آمدند و رفتند و نظر دادند، من بودم.

من باز عکس گذاشتم و برداشتم. آن روز دوستم گفته بود که می‌شود وبلاگ داشت. دوستم گفته بود که اینترنت یک جهان بزرگ است. گفته بود همه وبلاگ دارند. گفته بود که ایران وبلاگ‌نویس‌های زیادی دارد و جایی هست که خیلی‌ها تو را بشناسند و تو با آدم‌ها ارتباط بگیری، که آنها هم با تو حرف بزنند. اینجا حرف‌ها از جنس دیگر است. اینجا دنیا برایت بزرگ می‌شود. من باید وبلاگ درست می‌کردم؛ با اینکه بلد نبودم خوب بنویسم و من سر زدم به سه، چهارتا سایتی که به من این اختیار را می‌داد که انتخاب کنم، که رنگ بگذارم و بردارم، که قالب انتخاب کنم و به من مکانی را می‌داد برای بودن؛ برای مدیر بودن. مگر من چه می‌خواستم؟ جایی برای خودم.

   (2) آن کسی که شاعر بود من بودم. نام وبلاگم را جوری گذاشتم که ادبی باشد، شعرهایم را گذاشتم تا خوانده شوند؛ تا بدانم آدم‌ها، آنها را دوست دارند یا نه؟ و آن روز، آن آقای شاعر آمده بود، نظر داده و راهنمایی‌ام کرده بود و من می‌پریدم از شوق.
دوستم، یاسمین هم گفته بود که خوب است ما نوجوان‌ها وبلاگ بنویسیم. که این‌ کار به نوشته‌هایمان جهت می‌دهد و ما آرام‌آرام مسئولیت‌پذیر می‌شویم و می‌دانیم که عده‌ای منتظرند تا ما مطلب جدید و عکس جدید بگذاریم، که برویم و نوشته‌های دیگران را بخوانیم و از آنها تأثیر بگیریم. من گفته بودم:«خب مگر سرزدن دیگران چه سودی دارد؟» و او گفته بود اینکه می‌فهمی کسانی دوستت دارند، اینکه اعتماد به نفس پیدا می‌کنی و من گفته بودم مگر تأثیر کتاب خواندن بیشتر نیست؟

   و گفته بود که ما به ارتباط دوطرفه نیاز داریم، که همیشه دلمان می‌خواهد با ویسنده‌های کتاب‌ها روبه‌رو شویم و وقتی وبگردی می‌کنیم می‌دانیم که نویسنده‌ای هست و حضور ما را حس می‌کند و من پرسیده بودم: «و اگر آن آدم‌ واقعی نباشد چه؟ اگر آدم‌ها واقعاً مجازی باشند؟ اگر کلک بزنند؟»

   و او گفته بود که آن‌قدر بزرگ شده‌ایم که بدانیم باید رابطه‌هایمان تعریف شده باشد، تشخیص حرف دروغ و راست را بدهیم و بدانیم دنیای وبلاگ دنیای حقیقی نیست.

   (3) من بودم و« لحظه‌های کاغذی» و «دلمه» و «ساحره» و «کلیله و دمنه»؛ من بودم و «خواب‌گرد» و «خنده‌های صورتی» و «نگار» و «خرمالوی سیاه» و هر کداممان دلیلی داشتیم برای نامگذاری وبلاگمان.

   دلیل لحظه‌های کاغذی، محبوبیت قیصر امین‌پور بود و دلیل دلمه، دوست داشتن آن و روان‌بودن این کلمه.

   خرمالوی سیاه هم زمانی اسم وبلاگش خرمالو بود و زمانی که مدتی غصه‌دار بود، اسم آن را گذاشت خرمالوی سیاه. هر کداممان دلیلی داشتیم؛ هر کداممان دلیلی داریم و خوب می‌دانیم که وبلاگ جایی است که ما و درونیاتمان را نشان می‌دهد.

   همین است که گه‌گاه مامان‌هایمان نگران می‌شوند. مادر یگانه نگران می‌شود اگر بداند یگانه اطلاعات شخصی‌اش، رازهایش و آنچه را که او به آنها نمی‌گوید توی وبلاگش می‌گذارد؛ که بداند خیلی‌ها می‌آیند و دخترش را راهنمایی می‌کنند و او به حرف‌های آنها گوش می‌دهد.

   مادر اردلان ناراحت نیست. می‌گوید: «اردلان از پس خودش برمی‌آید. اردلان دوست دارد عکس‌هایی را که از طیعت می‌گیرد همه ببینند.»

   و مادر غزال از یک بعد دیگر این اتفاق را نگاه می‌کند، که مبادا دیدگاه و طرز فکر دخترش عوض شود.

 می‌گویم: «یعنی چه؟»

   و او می‌گوید که آدم‌ها وقتی درگیر چیزی می‌شوند و به آن وابسته؛ فکر و ذهنیاتشان عوض می‌شود.

   و من با غزال حرف می‌زنم. دختری که وبلاگی درباره موسیقی سنتی دارد.

   - چرا وبلاگ می‌نویسی؟

   توی این دوره و زمانه خیلی‌ها موسیقی سنتی را فراموش کرده‌اند. چون خودم موسیقی سنتی کار می‌کنم، دوست دارم آن را رواج بدهم و درباره آن به دیگران اطلاعات بدهم.

   - خواننده‌های وبلاگت در این‌باره از تو چیزی می‌پرسند؟

   بله.

   - اگر یکی از آنها بگوید که می‌خواهد تو را ببیند تا چیزهای بیشتری درباره موسیقی یاد بگیرد چه‌کار می‌کنی؟

   احتیاط می‌کنم؛ اول کشف می‌کنم که او واقعاً درباره موسیقی چیزی می‌داند یا نه؛ بعد از او می‌خواهم از طریق چت سؤال‌هایش را بپرسد.

   - خواننده‌های وبلاگت زیادند؟

   تا حدودی.

   - اگر روزی تعدادشان کم شود نگران می‌شوی؟

   نه، سعی می‌کنم چیز جالب‌تری بنویسم تا دوباره جذب شوند؛ یا حتی برای وبلاگم تبلیغ می‌کنم.

   - اگر روزی ببینی که دیگر چیزی برای گفتن نداری، چه‌کار می‌کنی؟

   دنبال سوژه‌های جدید می‌روم، وارد حیطه‌های جدید می‌شوم.

   (4) من، منم، همان کسی که وبلاگ‌نویس است؛ با اینکه 15 سال دارد.

   عمویم که رفته است خارج، می‌گوید با اینکه خارجی‌ها خیلی از اینترنت سرشان می‌شود، اما اصلاً خیلی‌هایشان وبلاگ ندارند. او می‌گوید فقط خبرنگارها و نویسنده‌هایشان وبلاگ دارند تا خبرهای نگفته‌شان را به اطلاع دیگران برسانند.

   عمویم می‌گوید: «تو باید در وبلاگت به دیگران اطلاعات بدهی.»

   و من می‌نویسم و می‌نویسم. دنبال وبلاگ شاعرها، نویسنده‌ها و بازیگرها می‌گردم؛ وقتی پیدایشان می‌کنم پر از هیجان می‌شوم. شناختن بخش‌های وجودی آدم‌ها برایم جالب است.

   عمویم می‌گوید: «در خارج، آدم‌ها زیاد سراغ اینترنت نمی‌روند.»

   من از خیلی‌ها می‌پرسم چرا وبلاگ‌نویسی در ایران زیاد است و هر کس جوابی می‌دهد.

   سمیرا خسروی، 18 ساله: «چون ما ایرانی‌ها از قدیم طبع نوشتن داشتیم و همگی‌مان هم نمی‌توانیم نویسنده شویم، وبلاگ به ما امکان نوشتن و دیده‌شدن را می‌دهد.»

   محمد مرادی، 17 ساله: «من خودم وبلاگ ندارم؛ اما دوستانم چرا. آنها معتقدند وبلاگ فضای متفاوتی با زندگی معمولی دارد. ما آدم‌ها از تجربه‌کردن محیط‌های جدید خوشمان می‌آید.»

   زهرا ترابی، 15 ساله: «وبلاگ‌ها مجانی‌اند. یک تفریح بدون دردسرند. مجبور نیستیم به خاطر داشتنش زیاد زحمت بکشیم.»


عکس از ساناز رفیعی

   (5) این روزها در روستاهای دور هم اگر اینترنت داشته باشی می‌توانی برای خودت وبلاگ بسازی.

   با این حال، این روزها بخش زیادی از وبلاگ‌ها خوب نیستند. اغلب شبیه نشریه‌های زرد* هستند. دروغ می‌نویسند؛ یا به حقوق دیگران احترام نمی‌گذارند. این نوع وبلاگ‌ها نمی‌دانند که حتی اگر علمی، پژوهشی و ادبی نیستند، باید ضمن اینکه بیننده‌هایشان از آنها لذت می‌برند، چیزهایی از آنها بگیرند که بتوان درباره‌شان فکر و تحلیل کرد.

   مریم رفعتی، (روان‌شناس و مشاور) معتقد است: «وبلاگ مانند چاقو است؛ هم می‌شود از آن استفاده خوب کرد، هم استفاده بد.»

   او می‌گوید: «وبلاگ‌نویسی یک پدیده است، شبیه هر پدیده دیگر وارد جامعه شده است. ما اصولاً وقتی با یک پدیده جدید روبه‌رو می‌شویم، دو نوع برخورد با آن داریم؛ یکی دفاعی است، که ما آن پدیده را مهاجمی می‌دانیم که باید با آن مقابله کرد. دیگری پذیرشی است، که ما می‌دانیم بالاخره باید آن پدیده را بپذیریم و با آن کنار بیاییم.»

   و من خوب می‌دانم که وقتی پدیده‌ای هست، یک فرصت به شمار می‌رود و قبل از اینکه آن پدیده خودش را به من تحمیل کند و فراگیر شود، من باید با خودم و آن پدیده کنار بیایم، موقعیت و فضا را بسنجم تا بهترین استفاده را از آن ببرم.

   (6) یادت هست؟ یادت هست که سال قبل هم داشتند درباره معلمی حرف می‌زدند که در یک روستای دور، وبلاگ درست کرده بود؟

   او درباره خودش و 5 شاگردش می‌نوشت. او یادداشت های روزانه می‌نوشت تا همه بدانند درس‌خواندن یک عده در یک روستا چگونه است.

   یادت هست؟ نه، این من بودم که چند روز پیش وقتی داشتم وبگردی می‌کردم، به وبلاگی رسیدم که نویسنده‌اش در آخرین پست نوشته بود که دیگر چیزی برای نوشتن ندارد، پس دیگر نخواهد نوشت. یادت هست؟ این من بودم.

   گفتم: می‌گویند وبلاگ‌نویسی مشکل روحی آدم را زیاد می‌کند؟
گفتم: وقتی وبلاگ می‌نویسم و تعداد خوانندهایم کم می‌شوند، ناراحت می‌شوم، حس می‌کنم به درد نمی‌خورم.

   و کسی گفته بود: اتفاقاً، وبلاگ‌های کم خواننده وبلاگ‌های خوبی‌اند، چون برای عده‌ای خاص می‌نویسند، نه چیزی که همه آدم‌ها بخوانند! و آدم‌ها در آنها فرصت فکرکردن دارند، اگر وبلاگ‌ها زردنویس نباشند.

   و مریم رفعتی گفته بود که بعضی چیزها زمینه‌ای برای بروز می‌خواهند. اگر ما در زندگی عادی نتوانیم اعتماد به نفس داشته باشیم، یا دوستان کمی داشته باشیم، یا اگر تعداد بازدیدکننده‌های ما کم باشد، ناراحت می‌شویم. این ما هستیم که مشکلات روحی داریم و وبلاگ زمینه‌ای می‌شود که ناراحتی‌مان را بروز بدهیم.

   مریم رفعتی گفته بود که وبلاگ‌نویسی می‌تواند برای ما یک زمینه فکری خوب باشد. مثلاً وقتی که خواننده‌های ما کم می‌شوند، ما می‌توانیم به این نتیجه برسیم که موفق نبودن ما دلیل بد بودن ما نیست؛ اشکال از این است که شاید ما هنوز مهارت‌های جذب مخاطب را یاد نگرفته‌ایم، باید توانایی‌های خود را بیشتر کنیم و ضعف‌هایمان را بشناسیم.

   پرسیده بودم: «می‌شود براساس حرف‌های آدم‌هایی که آنها را نمی‌بینیم تصمیم بگیریم؟»

   و او گفته بود که یک فضای مجازی فقط می‌تواند به تو خلاقیت بدهد، اما نباید منبع تصمیم‌گیری‌ات باشد. تو وقتی در زندگی عادی می‌خواهی چیزی را به کسی بگویی، می‌دانی که آن فرد باید مناسب باشد و تو باید حرف‌هایت را در زمان و شکل مناسب بزنی.
در فضای مجازی نمی‌دانی که آدم‌ها خود حقیقی‌شان هستند یا نه؟ یا شرایط روحی آنها چه‌طور است.

   (7) بعضی‌ها، وبلاگ‌های گروهی را دوست دارند... دوست دارند چند نفری مطلب بنویسند. این روزها خیلی از وبلاگ‌های گروهی موفق‌تر از وبلاگ‌های شخصی‌اند؛ شاید برای اینکه فکرهایشان را روی هم می‌ریزند.

   علی، سه سال است یک وبلاگ گروهی را راه انداخته است و چند دوست نوجوان هم دارد که می‌آیند و آن تو شعر می‌نویسند.

   علی می‌گوید: «وبلاگ گروهی به ما کار گروهی را یاد می‌دهد. ما را آماده می‌کند تا چند سال بعد بدانیم که برای داشتن یک کار دسته‌جمعی باید از بعضی خواسته‌هایمان بگذریم.»
او درباره دردسرهای مدیر وبلاگ‌بودن هم می‌گوید: «دعواها را با تو می‌کنند و همیشه باید واسطه دعواها شوی. اما وبلاگ ما برای خودش قانون هم دارد. بدون قانون نمی‌شود موفق بود.»

   می‌گویم: «مثلاً چه قانونی؟»

   می‌گوید: «نباید به کسی توهین شود، نباید خلاف عرف چیزی بنویسیم، باید کیفیت مطلب‌ها بالا باشد و مطلب‌ها هم زیاد طولانی نباشد.»

   بعضی‌ها دوست دارند برای خودشان اسم جعلی بگذارند؛ اسم قهرمان‌های داستانی‌ را.
بعضی‌ها می‌روند توی وبلاگ کسانی که خوششان نمی‌آید و آنجا حرف‌های زشت می‌نویسند...

   بعضی‌ها توی وبلاگ‌های دیگران چیزهای متنوع پیدا می‌کنند، مانند: آموزشی،  موسیقی، ادبیات، نجوم و...

   بعضی‌ها هستند که معتاد وبلاگ‌نویسی و وبگردی می‌شوند.

   بعضی‌ها در وبلاگ‌ها دوستان خوبی پیدا می‌کنند.

   بعضی‌ها، آرام آرام یاد می‌گیرند که مطالبشان باید خوب باشد...

   وبلاگ یک دنیای مجازی است که شبیه دنیای واقعی است؛ هم بد است، هم خوب... هم زشت است، هم زیبا...

   اوج و فرود دارد. وبلاگ‌ها، این سال‌ها آمده‌اند در زندگی‌ بعضی از ما...

   این روزها تابستان است؛ می‌شود وبلاگ نوشت؛ می‌شود راه رفت؛ کتاب خواند و داستان‌ها را توی کاغذ نوشت؛ شعرها را هم...

   و می‌شود با فناوری پیش رفت.

   وبلاگ چیزی است که می‌شود ساعت‌ها درباره‌اش نوشت.

   درباره نوجوان‌های وبلاگ‌نویس، درباره تعداد روبه‌ رشد آنها، درباره زود بزرگ‌شدن نوجوان‌ها. چند سال قبل وبلاگ چیزی بود شبیه سایت؛ فقط برای آدم‌های حرفه‌ای که خبرها و اطلاعات ناگفته‌شان را در آن بنویسند و ما آدم‌ها، همگی پر از خبرهای نگفته‌ا‌یم. خبرهایی که باید بدانیم  واقعی‌اند یا  دروغ؟...

   که شعرهایم شعرند یا چیزهایی که تنها پشت سر هم می‌آیند؟

   که وبلاگ‌نویسی می‌تواند هم زشت باشد، هم زیبا و ما آدم‌ها خوب می‌دانیم که زیبابودن بهتر از زشت‌بودن است. وبلاگ عجب دنیایی است!

-----------

   * نشریه های زرد ، نشریه هایی هستند که برای جذاب کردن و جذب مخاطب بیشتر دست به هر کاری می زنند ، آن ها حتی از دروغگویی هم برای جذاب کردن نشریه ترسی ندارند.

کد خبر 56567

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز